واژه «شیطان» که به دفعات در قرآن کریم آمده است، از پیدایش لفظ تا کسب مفهوم قرآنی اش تطور قابل ملاحظه ای داشته است. با معناشناسی این واژه به روش تاریخی، معلوم می شود بر خلاف تصور اکثر اهل لغت، لفظ «شیطان» اشتقاقی از ریشه «شطن» به معنی دور شد یا «شیط» به معنی سوخت و هلاک شد، نیست، بلکه در پیدایش این کلمه و حتی تطور معنای آن تا مفهوم قرآنی ا ش انتقال معانی حسی مقدم بوده است. اما در بخش معناشناسی توصیفی، با رجوع به خود آیات قرآن و کنار هم چیدن لغات متحد الموضوع و هم جوار با این واژه، مفهوم قرآنی شیطان حاصل می گردد.
شیطان / ابلیس / معناشناسی
هر واژه نمود یک تحول اجتماعی است؛ نمودی از احوالات مشترک افراد یک جامعه در مراحل مختلف حیات آن جامعه، و چون عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که در بنای حیات اجتماعی مؤثرند، تحول دائم دارند، معانی واژه ها نیز دائماً در تحول اند. واژگان قرآنی هم از این قاعده مستثنا نیستند.
از آنجا که معناشناسی لغات قرآن یکی از ابزارهای لازم در دستیابی به تفسیر صحیح آیات آن است، ازاین رو اهل فن از همان سده های نخست، تلاش و کوشش درخوری برای یافتن معنای واژه های به کار رفته در قرآن نموده اند که تحقیق و کاوش در این فن هنوز هم ادامه دارد. ایشان برای دست یافتن بدین هدف از روش های متعددی بهره جسته اند، اما در نوشته حاضر با رویکردی متفاوت و نو به معناشناسی لغات قرآنی پرداخته شده است. در این روش معناشناسی یک واژه طی دو مرحله انجام می گردد. در مرحله نخست، چگونگی زایش و سپس تطور یک واژه در طول زمان بررسی می گردد، که آن را معناشناسی تاریخی می نامیم. برای تحقق این امر، کتب لغت بر اساس اولویت قدمت تاریخی مورد بررسی قرار می گیرد. اما مرحله دوم، معناشناسی توصیفی واژه است، بدین ترتیب که در موارد کاربرد واژه در قرآن، کلمات هم جوار با آن از قبیل مترادف ها، متضادها و نیز آثار و لوازمی که بدان واژه اختصاص یافته است، تدبر می شود که در نهایت تصویر روشنی از معنای آن لغت در آیات قرآن کریم ارائه می گردد.
در تحقیق حاضر با توجه به روشی که بیان شد، واژه «شیطان» مورد بحث و بررسی قرار می گیرد و معنای آن طی دو مرحله تاریخی و توصیفی ارائه می شود.
در این بخش با تکیه بر قدیمی ترین کتب لغت زبان عربی، ابتدا اصل و ریشه واژه را یافته، سپس چگونگی تطور معنایی آن را تا عصر نزول قرآن بررسی می کنیم.
در میان اهل لغت درباره پیدایش لفظ «شیطان» اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخی آن را واژه ای اصیل در زبان عربی می دانند و عده ای دیگر آن را جزء واژه های دخیل محسوب نموده اند. بیشتر لغت شناسان عرب تلاش کرده اند «شیطان» را اصیل نشان دهند.
در میان خاورشناسان هم درباره پیدایش این لغت اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخی آن را واژه ای کهن دانسته اند و عده ای دیگر آن را دخیل می پندارند. در این قسمت برای روشن شدن مبدأ پیدایش این لغت، به بررسی و نقد یک یک آرای فوق می پردازیم.
زبان شناسان و صاحبنظران بسیاری بر این باورند که واژه «شیطان» عربی و اصیل است، اما در چگونگی پیدایش یا اشتقاق آن از کلمات دیگر اتفاق نظر ندارند. برخی آن را برگرفته از ریشه «شطن» دانسته اند و گروهی آن را مشتق از ریشه «شیط» می دانند. نظریات نادری هم در این میان موجود است. از آن جمله دیدگاه سیبویه است که قائل به هر دو ریشه است. او در یک جا از کتابش «شیطان» را از «شطن» و در جای دیگر کتابش آن را از «شیط» معرفی می کند (طریحی، ۶/۲۷۲). نیز برخی بر آن شده اند که این واژه از «شیطن، تشیطن» مشتق شده است (شرتونی، ۱/۵۹۲). در این تحقیق به بررسی دیدگاه های مشهور (چگونگی اشتقاق لفظ شیطان از دو ریشه شطن و شیط) می پردازیم.
«خلیل» واژه شیطان را از مصدر «شطن» به معنای دور شدن می داند. وی می گوید:
«شطنْ، ریسمان طویل است و نیز به اسبی که از صاحبش نافرمانی می کند اطلاق می شود، بر این وجه که گویی در طول یک ریسمان در حرکت است. غزوه شطون یعنی کارزار طولانی. «نویً شطون» و «نیّه شطون» به معنی آرزوهای طولانی و دراز است و شیطان هم بر وزن فیعال از همین معناست و وجه تسمیه اش دوری از حق و سرکشی است، از همین رو هر متمردی از جن و انس شیطان نامیده می شود.» (خلیل، ۲/۹۱۷)
وی همچنین شعر «رؤبه» را به عنوان شاهد در تأیید معنایی که نموده، می آورد:
و فی أخادید الشیاط المشّن *** شافٍ لبغی الکلب المشیطن
آثار خراش تازیانه شفایی است برای زخم چرکین سگ ولگرد و دور افتاده.
«ابن فارس» هم معنای اصلی شطن را دور شدن می داند. وی می نویسد:
«شطنت الدار یعنی خانه دور است. همین معنا در شعر نابغه به کار رفته است:
نات بسعاد عنک نوّی شطون *** فبانت و الفؤاد بها رهین
«بئر شطون» یعنی چاه عمیق، از همین رو به ریسمان «شطن» گفته اند. وجه تسمیه شیطان از این باب دوری از حق و سرکشی است.
جریر گفته:
ایام یدعوننی الشیطان من غزلی *** و هنّ یهویننی إذ کنت شیطاناً
روزگاری هنگامی که سرکش و متکبر بودم، شیطان مرا به عاشقی فرا خواند.
همچنین در اشتقاق «شیطان» از شطن، قول امیه درباره حضرت سلیمان قابل استشهاد است. وی گفته:
ایما شاطن عصاه عکاه *** و رماه فی القید و الاغلال
هر شیطانی که نافرمانی اش را می کرد، در بند می کشید.
در این بیت، واژه شاطن بر وزن فاعل به کار رفته، لذا نون حرف اصلی محسوب می شود، ازاین رو شیطان هم بر وزن فیعال است. نیز به کار رفتن شاطن در حدیث «کل شاطن فی النار» دلیل دیگری بر این مدعاست.» (ابن فارس، ۱/۶۱۱)
در لسان العرب جمع شطن به معنای ریسمان را اشطان معرفی می کند و شاهد مثال آن را شعری از عنتره می آورد:
یدعون عنتر و الرماح کانها *** اشطان بئر فی لبان الادهم (ابن منظور،۱۳/۲۳۸)
وی همچنین می گوید:
«شطن ریسمانی است که به دلو چاه بسته شده و مشاطن کسی است که از چاه با دو ریسمان دلو آب می کشد. و شاهد مثال آن شعری از ذوالرمه است که چنین گفته:
و نشوان من طول نعاس کانه *** بحبلین فی شطونه یتطوح
و شاهد مثال دیگر شعر طرماح است که گفته:
اخو قنص یهفو کان سراته *** ورجلیه سلم بین حبلی مشاطن
که در هر دو شعر منظور از مشطونه و مشاطن دو ریسمان دلو است که از آن آب می کشند. و «شطون من الابار» چاهی است که با دو ریسمان از دو طرفش آب می کشند که بالای چاه گشاد و پایین آن تنگ است.» (همان)
در مفردات آمده است:
«گفته اند «شیطان» از شاط یشیط است، بدین معنا که از خشم سوخت و آیه (وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ)(الرحمن/۱۵) بر این معناست.» (راغب،/۲۶۱)
همچنین در حدیث آمده است که «أعُوذ بِکَ مِنْ شرّ الشیطان وَ فُتونه و شَیاطِه و شجونه.» (ابن منظور، ۷/۳۲۹)
افرادی که ریشه شیطان را «شاط» می دانند، همه با نظر راغب در معنای آن موافق نیستند. برخی آن را به معنی هلاک شدن، بعضی از بین رفتن و عده ای به معنی باطل شدن می دانند (زبیدی، ۱۰/۳۱۷). و گفته اند: اگر «شیطان» از شاط، یشیط به معنی سوختن باشد، از باب حقیقت است، ولی اگر از شیط به معنی از بین رفتن و باطل شدن و هلاکت باشد، از باب مجاز است. (همان)
قائلین به این ریشه قرائت حسن بصری، اعمش، سعیدبن جبیر و ... را دلیل آورده اند که آنها قرائت می کرده اند: «وما تتنزلت به الشیاطون» (شعراء/۲۱۰). (همان)
«بروکلمان» با توجه به صیغه های «هیصار» (شکسته، دریده)، «هیذار» (پرگو، یاوه سرا)، «هیذام» (شجاعانه) نتیجه گرفته است شیطان از «شاط، یشیط» بر وزن فیعال است. (جفری، /۲۸۱)
عده ای شیطان را برگرفته از لغت عبری «هاشتطین» به معنی مخالفت و دشمنی دانسته اند و برخی نیز آن را از لفظ سریانی اش می دانند (خزائلی، /۷۸). همچنین کلمه شیطان به «تیتان» یونانیان شباهت دارد (دهخدا، ۱۰/۱۴۷۰۶). در قاموس کتاب مقدس آمده است: «شیطان ترجمه لفظ یونانی دیاپولس می باشد که به معنی سخن چین است و آن را اپلیون به معنی هلاک کننده نیز می گویند.» (هاکس، /۵۴۷).
از آیات قرآن معلوم می شود آسمان ها از شیاطین محفوظ اند و آنها نمی توانند آواز ملأ اعلی را بشنوند و اگر بخواهند استراق سمع کنند، با شهاب ثاقب رانده می شوند (حجر/۱۹؛ صافات/۷؛ ملک/۵) و چون یونانیان نسبت به تیتان ها که دشمن خدایان المپ بوده اند، همین عقیده را اظهار می داشته اند (خزائلی، /۷۹)، شاید برخی را بدین تصور سوق داده که این واژه از زبان های دیگر وارد زبان عربی شده است که در بخش های پیش رو به بررسی آن خواهیم پرداخت.
باید گفت اگر شیطان از «شاط، یشیط» و بر وزن فعلان بود، می بایست جمع آن «شِیاط» یا «شُیاطی» می-شد، همچون غضبان: غضاب، سکران: سکاری (موسوی احمدآبادی، /۱۱). در حالی که در متون ادبی به ندرت واژه شیطان بر اوزان نامبرده جمع بسته شده است. ازاین رو می بینیم که از دو ریشه شطن و شیط، اکثریت قول نخست را ترجیح داده اند (خلیل، ابن فارس، ابن منظور).
اما اشتقاق «شیطان» از شطن به معنی دور شدن را هم به سختی می توان پذیرفت، زیرا این نحوه اشتقاق ناشی از برداشتی انتزاعی است و سرکشی و دوری از حق به عنوان وجه اشتقاق، مفهومی غیر حسی است و همان طور که گذشت، در تعیین نحوه زایش لغات همیشه معانی حسی بر مفاهیم انتزاعی تقدم دارند.
دخیل بودن این واژه را هم نمی توان پذیرفت، چون شواهد بسیاری وجود دارد که حاکی از به کار رفتن این لفظ در ادبیات کهن عرب می باشد. از جمله آنکه عرب برخی از مردانشان را که دارای اوصافی همچون جمال، قدرت و توان بی نظیر بودند، شیطان نامیده اند. این اسامی از آن جمله اند: شیطان بن مدلج از بنی جشم، شیطان بن الحکم، شیطان بن بکر بن عوف از اجداد علقمه (ابو عوده، /۴۷۵) و الحارث بن فروه بن الشیطان. (ابن اثیر، ۱/۴۱۰)
همچنین این لفظ نام برخی از قبایل کهن عرب بوده است، از جمله نام قبیله ای از قبایل بنی تمیم (حموی، ۳/۳۸۴) و نیز کنده (ابوعوده، /۴۷۵)، «بنو شیطان» بوده است.
همچنین این لفظ در ادبیات کهن عرب به مار اطلاق می شده است. نمونه هایی از این کاربرد در اشعار دوره جاهلی مشاهده می شود:
مردی همسرش را این طور سرزنش می کند:
عنجرد تحلف حین أحلف *** کمثل شیطان الحماط أعرف
زن بدزبانی که مانند مار تاجدار بیابان حماط است، هرگاه من سوگند می خورم، او نیز سوگند می خورد.
شاعری ناقه اش را این طور توصیف می کند:
تلاعب مثنی حضرمی کأنّه *** تعمّج شیطان بذی خروع قفر (همان)
آنان (عنان ها) بر پشت شتر حضرموتی همچون پیچ و تاب خوردن مارها در بیابانی که گیاه خروع در آن روییده باشد، به خود می پیچند.
از بررسی شواهد، در بخش بعد بدین نتیجه خواهیم رسید که مفهوم قرآنی شیطان نیز از معنای مار منقول گردیده است، اما پیش از آن بر اساس بحثی که در مقدمه درباره تقدم معانی حسی، جزئی و پیرامونی بر معانی متقابل آنها گذشت، چگونگی اطلاق شیطان به مار را بررسی می کنیم.
گفته شد که عرب ابتدا به ریسمانی که با آن از چاه آب می کشیدند، شطن می گفتند، سپس این معنا تعمیم یافته و به هر ریسمان یا موردی که در ظاهر مشابه آن بود، شطن اطلاق می شده است. در این اطلاق ها گاهی اشتقاق هم صورت گرفته و شطن با افزوده شدن یک یا چند حرف به واژه ای دیگر تبدیل شده است. از جمله این اشتقاقات لفظ شیطان است که به مار اطلاق شده و وجه تسمیه آن با ریسمان، اولاً طولانی بودن اندازه آن است، و ثانیاً اینکه ریسمان چاه برای اینکه پاره نشود، آن را پیچ می دادند و گره های زیادی به آن می زدند و مار نیز چون به دور خود حلقه می زده و معمولاً طول درازی دارد، بدین لفظ یاد می شد.
از شواهد دیگری که می توان نام برد، آن است که در متون قدیم به علامت و نشانه ای که در قسمت بالای سرین شتر، از ران تا غوزک پایش به صورت مارپیچ می گذراندند، شیطان گفته می شد. شاهد دیگر آنکه درباره معنای شیطان در آیه (کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ)(صافات/۶۵) گفته شده: یعنی گویی ماری سبک اندام است و یا مقصود پلیدان از پریان است که به خاطر زشتی، تصورش بدان تشبیه شده است. (راغب، /۷۸)
در نظر سامیان، مار با جهان بالا ارتباط داشته است (خزائلی، /۷۸). از سوی دیگر چون در میان اعراب باستانی از چند قبیله توتمی، مانند بنوحیّه که در سال های نخستین آغاز اسلام طبقه حاکم بر طیّ بودند، و بنوافعی و بنوخش که از شاخه های قبیله اوس اند، نام برده شده است، چنین بر می آید که مار نیز یک توتم۱ قدیم سامی بوده است. به احتمال قوی به کار گرفتن لفظ «شیطان» به عنوان اسم خاص برای افراد و قبایل هم ریشه توتمی داشته است. (جفری، /۲۸۲). به عبارت دیگر، کاربرد لفظ شیطان به معنای مار در شواهد گفته شده حاکی از نوعی ارتباط مار (شیطان) با جهان بالا، قوای فوق طبیعی، دیوها و غول هاست. می بینیم کاربرد «شیطان» در قرآن در معنای ارواح خبیثه ـ به ویژه آنجا که معادل جن است ـ با استعمال آن در شعر کهن عرب، یعنی با ارتباط قدیمی مار با غول ها و اجنّه سازگار است. (همان، /۲۸۳)
از شواهد دیگر چنین ارتباطی آن است که عرب معتقد بود هر شاعری شیطانی دارد که الفاظ و معانی را بدو القا می کند و حتی شیطانِ بعضی شعرا را به نام ذکر کرده اند؛ مثلاً گفته اند شیطان شاعر معروف فرزدق، «عمرو» نام داشته است.۲ (دهخدا، ۹/۱۴۷۰۶)
بدین ترتیب این تصورات اعراب جاهلی نشان می دهد که لفظ «شیطان» به مفهوم آنچه با عالم بالا در ارتباط بوده، نزد آنان معهود بوده است. ازاین رو می توان گفت ایشان پیش از ظهور اسلام، دست کم با وجوهی از معنای قرآنی این واژه، به نحوی که بیان شد، آشنا بوده اند.
با توضیحی که گذشت، معلوم گردید که شیطان از معنای مار منقول گردیده است و دیدگاه اهل لغت مبنی بر اشتقاق آن از ماده شطن، بنا بر این وجه که شیطان سرکشی نمود و از درگاه حق دور شد که انتقال مفهوم در آن کاملاً انتزاعی است، قابل قبول نیست.
در قسمت قبل روشن شد که عرب عصر نزول با مفهوم قرآنی شیطان آشنا بوده، ولی با این وجود از آنجا که مفهوم شیطان در ادیان پیشین هم رواج داشته است،۳ برخی بر این باورند که مفهوم قرآنی این واژه تحت تأثیر سایر ادیان بوده است.
یکی از خاورشناسان با اذعان به اصیل بودن این واژه می نویسد:
«محققان بسیاری معتقدند «شیطان» از عربی گرفته شده است. درستی یا نادرستی این نظر را در حال حاضر نمی توان تعیین کرد، ولی یک چیز مسلم است و آن اینکه واژه «شیطان» پیش از روزگار محمد (ص) کاربرد و رواج داشته است و بی تردید استعمال آن در مفهوم قرآنی اش تحت تأثیر کاربرد مسیحیان حبشی بوده است.» (جفری، /۲۸۴)
در چگونگی وام گیری های لفظی و مفهومی زبان ها از یکدیگر عوامل بسیاری تأثیر گذار است که همگی آنها را باید در بستر زمان ملاحظه نمود.
اگر اقوام سامی را ساکنان اصلی شبه جزیره عربستان بدانیم که از آنجا به دیگر نقاط کوچ کرده اند، چنان که عده ای از دانشمندان معتقدند، و یا موطن اصلی آنها را در جاهای دیگری چون آفریقا، ارمنستان و یا بابل (عراق و حوالی آن) بدانیم که گروه هایی از آنها در کوچ های پی در پی به داخل عربستان و سرزمین های مجاور راه خود را گشوده و رحل اقامت افکنده یا به بیابانگردی ادامه داده اند، این هر دو لازمه اش تماس و الفت و آمیزش با اقوام دیگر است که پیش از فرود آمدن سامیان در آن نقاط زندگی می کرده اند و نتیجه این تماس بدون شک برخورد زبان های آنها با یکدیگر و نقل و انتقال عناصر آنهاست. (همان، /۱۳ـ۱۴)
عقیده به ابلیس یا شیطان هم چون از دیرباز جزء معتقدات بشر بوده است، از این نقل و انتقال ها بی نصیب نبوده است. یکی از محققان معتقد است مفهوم شیطان از آیین زرتشت به ادیان سامی انتقال یافته است. وی می نویسد:
«در کتاب اومیشار که بعد از بودا نوشته شده، از خداوند مرگ سخن به میان آمده است که به تدریج در مذهب بودایی به صورت دشمن بودا در آمده و اهریمن، صورت تحول یافته همین مفهوم است که به ایرانیان رسیده و شاید این مفهوم از همین راه به سامیان هم منتقل شده باشد، به خصوص که می بینیم با اینکه مذاهب سامی، توحیدی بوده اند و ثنویت را از میان برداشته اند، با این وجود باز هم گاهی شیطان به صورت قرینه لفظی رحمان آمده است.» (خزائلی،/۸۰ـ۸۱)
اما همان طور که گفته شد، بررسی سیر تطور واژگان را هیچ گاه نباید جدای از زمان بررسی نمود. وقتی از زبان کهن عرب بحث می شود، منظور همان دوره جاهلیت است که محدوده زمانی ۲۰۰ تا۳۰۰ سال قبل از ظهور اسلام را در بر می گیرد. ازاین رو اصیل بودن یک واژه معمولاً بدین معناست که این واژه در این فاصله زمانی کاربرد و رواج داشته است.
لفظ شیطان همان طور که بیان شد، در اشعار جاهلی به معنای مار به کار رفته است و از همین معنا هم به مفهوم قرآنی اش منتقل گشته است. به همین خاطر با وجود آنکه مفهوم شیطان در ادیان دیگر هم مطرح بوده است، ولی از آنجا که این واژه با همین مفهوم، کمابیش در دوره جاهلی مطرح بوده، پس می توان گفت کاربرد قرآنی آن هم تحت تأثیر همین فرهنگ جاهلی بوده است. اما اینکه قبل از این دوره چگونه تطور نموده است و این مفهوم چگونه بین ادیان نقل و انتقال یافته است، نیازمند تأمل و بررسی بیشتر است. به خصوص که طبق نقل تورات، شیطان در جنت آدم به صورت مار ممثل شد و احتمال دارد در زبان آنها هم واژه شیطان سیری مشابه زبان عربی داشته باشد.۴
در بخش حاضر با مطالعه آیاتی که درباره شیطان گزارش می کند و در نظر گرفتن کلمات هم جوار با این واژه در گزارش های مزبور، به معرفی شیطان از دیدگاه قرآن کریم می پردازیم.
واژه «شیطان» ۸۸ بار در قرآن آمده است. ۶۴ بار به صورت مفرد و معرفه، ۶ بار به صورت مفرد و نکره و ۱۸ بار به صورت جمع به کار رفته است.
لفظ شیطان به تعداد لفظ ملائکه در قرآن آمده است و این به خاطر تقابل شیطان و ملک در ذات خیر و شر و در عدد نفوس و در اصل خلقت است. (ر.ک: مصطفوی، ۶/۶۱ـ۶۳؛ واعظ زاده خراسانی، ۱/۱۵۸)
در مواردی که لفظ شیطان به صورت مفرد آمده است، دو وجه برای آن ملحوظ است: در حالت معرفه، مراد از آن ابلیس است، مگر اینکه قرینه ای بر خلاف آن باشد (ر.ک: بقره/۳۶؛ اعراف/۲۲،۲۰؛ طه/۱۲۰). و آنجا که به صورت نکره و با ادات عام آمده است، ابلیس و ذریه اش به طور عام مراد می باشد (حج/۳؛ تکویر/۲۵).
از مواردی که این لفظ به صورت نکره است، اما مراد از آن فقط ابلیس است، آیه (إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا إِنَاثًا وَإِنْ یَدْعُونَ إِلا شَیْطَانًا مَرِیدًا)(نساء/۱۱۷) است که به قرینه آیه بعد (وَقَالَ لَأَتِخَّذَنَّ مِنْ عِبَادِکَ نَصِیبًا مَّفْرُوضًا) معلوم می شود مراد ابلیس است.
همچنین لغت «شیطان» در حالت جمع دارای وجوه مختلفی است. یکی از صاحبنظران «شیاطین» را به سه صورت تفسیر نموده است: کاهنان، مارها، طغیانگران جنی و انسی.
صورت اول: کاهنان؛ همانند (وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلىَ شَیَاطِینِهِم)(بقره/۱۴) منظور افرادی از کاهنان مانند کعب بن اشرف و دیگران است.
صورت دوم: مارها؛ همانند (طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِین)(صافات/۶۵) میوه اش چون کلّه های شیاطین است، یعنی سر مارها.
صورت سوم: طغیانگران؛ همانند فرموده خداوند در سوره انعام: (شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ). (دامغانی، /۴۴۳ـ۴۴۷)
سایر دانشمندان نیز با اندکی تفاوت همین تقسیم بندی را ارائه نموده اند. (ر.ک: نیشابوری، /۱۸۳؛ ابن جوزی، /۳۷۵ـ۳۷۶)
می توان به طور کل لفظ «شیطان» در حالت مفرد و جمع را دارای وجوه زیر دانست:
الف) نام خاص برای ابلیس (بقره/۳۶؛ نساء/۳۸)
ب) نام عام برای ملک شر (حج/۳)
ج) لشکریان و پیروان ابلیس (بقره/۱۰۲؛ انعام/۱۲۱)
د) به صورت مجازی در اطلاق به رهبران و پیشوایان پلید و ستمگر از آدمیان۵ (بقره/۱۴؛ آل عمران/۱۷۵)
هـ) ارواح خبیثه (انعام/۷۱؛ انبیاء/۸۲؛ مؤمنون/۹۷) (ر.ک: جفری، /۲۸۱)
همان طور که بیان شد، یکی از وجوه معانی شیطان، ابلیس است که در آیات قرآن سرکرده شیاطین معرفی شده است. علاوه بر این وجهی که از معانی شیطان به ابلیس تعلق گرفته است، خود این کلمه ۱۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
برخی از دانشمندان مسلمان این واژه را مشتق از «بلس» به معنای نومید و مأیوس ساختن می گیرند، بر این وجه که خداوند ابلیس را از همه نیکی ها مأیوس گردانید (ر.ک: راغب، /۵۸ و۱۴۳). اما لغت شناسان دقیق تری چون ابن منظور و زمخشری گفته اند که ابلیس واژه ای اعجمی است (ر.ک: ابن منظور، ۶/۲۰؛ زمخشری، ۱/۵۸). محققان غربی معتقدند این واژه صورت تصحیف شده واژه یونانی «دیاپلوس» است. در ترجمه سبعینی عهد عتیق، دیاپلوس نمایاننده واژه عبری به معنای شیطان در کتاب زکریای نبی، باب سوم است. اما در عهد جدید، دیاپلوس معنای بیش از دشمن و رقیب دارد و به معنای سرکرده سپاهیان شر به کار می رود که مطابق همان معنایی است که در قرآن به کار رفته است.
قرآن کریم ابلیس را عصیانگری معرفی می کند که پس از سال ها عبادت، بر اثر استکبار و انانیت، از سجده کردن برای آدم امتناع کرد و برای همیشه از درگاه خدا رانده شد، سپس از خداوند درخواست ماندن تا قیامت را کرد. خداوند تا وقت معلوم مهلتش داد، آن گاه او قسم یاد کرد که با تمام توان همه انسان ها جز بندگان مخلص را اغوا خواهد کرد (حجر/۳۲ـ۳۸ و ص/۷۹ـ۸۱).
باید گفت نام خاص ابلیس فقط در سوره های مکی برای شیطان به کار رفته و در سوره های مدنی از او فقط با لفظ شیطان یاد شده است. از مجموع ۱۱ باری که ابلیس در قرآن به کار رفته، ۹ بار در داستان آدم و حواست و در دو جای دیگرـ شعراء/۹۵ و سبأ/۲۰ـ یکی درباره به جهنم افتادن ابلیس و دیگری درباره پیروز شدن ابلیس در گمراه کردن بیشتر مردم است.
درباره ماهیت ابلیس مفسران اختلاف دارند؛ عده ای او را فرشته می دانند، زیرا قرآن مجید او را از فرشتگان استثنا کرده است (ر.ک: بقره/۳۴؛ اعراف/۱۱؛ اسراء/۶۱؛ طه/۱۱۶؛ حجر/۳۰؛ ص/۷۳). عده ای دیگر به استناد آیه ۵۰ سوره کهف معتقدند که ابلیس از جن بوده و بعضی هم او را «جانّ» پنداشته اند که به عقیده ایشان غیر از جن و فرشته است. گروهی هم برآنند که فرشتگان مقرب که از دیده فرشتگان دیگر مستورند، جن نامیده می شوند و جن های کافر شیاطین اند. (خرمشاهی، ۱/۱۱۶)
شیطان واژه ای اصیل در زبان عربی است، لفظی که به ریسمان اطلاق می شده و به همین مناسبت نامی برای مار گردیده و از همین معنای اخیر به مفهوم موجودی مجرد و نامرئی که دارای تأثیراتی عجیب در حیات انسان ها می باشد، منتقل گشته است. قرآن این واژه را با همان معنای معهود عرب برگرفت، ولی مفهوم آن را کامل نمود و به اوج تعالی رسانید. در قرآن، ابلیس که سرکرده شیاطین است، پست ترین موجود و دشمن آشکار و قسم خورده انسان معرفی شده است و تلاش وی و جنودش در گمراهی آدمی به روشنی ترسیم شده است، همان طور که در حوزه های دیگر نیز به مناسبت از وی سخن رفته است که در این تحقیق بدان ها پرداخته شد.
۱. قرآن کریم
۲. نهج البلاغه
۳. ابن اثیر، على بن محمد جزرى؛ أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق.
۴. ابن جوزی، عبدالرحمن؛ نزهه العین النواظر فی علم وجوه والنظائر، بیروت، الرساله، ۱۴۰۴ق.
۵. ابن فارس، احمد؛ معجم مقاییس اللغه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۵م.
۶. ابن منظور، محمدبن مکرم؛ لسان العرب، قم، نشر حوزه، ۱۴۰۵ق.
۷. ابوعوده، خلیل؛ التطور الدلالی بین لغه الشعر الجاهلی و لغه القرآن الکریم، اردن، مکتب النار، ۱۴۰۵ق.
۸. بیناس، جان؛ تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، تهران، پیروز، ۱۳۵۴ش.
۹. توفیقی، حسین؛ آشنایی با ادیان بزرگ، تهران، سمت، ۱۳۸۴ش.
۱۰. حموى، یاقوت بن عبدالله؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م.
۱۱. جفری، آرتور؛ واژه های دخیل در قرآن، ترجمه: فریدون بدره ای، تهران، توس، ۱۳۷۲ش.
۱۲. خرمشاهی، بهاء الدین؛ دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان، ۱۳۷۷ش.
۱۳. خزائلی، محمد؛ اعلام قرآن، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۸ش.
۱۴. خوری شرتونی، سعید؛ اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ۱۴۰۳ق.
۱۵. دامغانی، حسین بن محمد؛ الوجوه و النظائر، دمشق، کتابخانه فارابی، ۱۴۱۹ق.
۱۶. دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۷ش.
۱۷. راغب، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، بی جا، دفتر نشر کتاب، ۱۴۰۴ق.
۱۸. زبیدی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۴ق.
۱۹. زمخشری، محمودبن عمر؛ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، قم، مکتبه الاسلامی، ۱۴۱۴ق.
۲۰. صلواتی، یاسین؛ الموسوعه العربیه المیسره و الموسعله، بیروت، مؤسسه تاریخ العربی، ۱۴۲۲ق.
۲۱. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۷۴ش.
۲۲. طریحی، فخرالدین؛ مجمع البحرین، تهران، مرتضوی، ۱۳۷۵ش.
۲۳. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ ترتیب کتاب العین، بی جا، بی تا، بی نا.
۲۴. موسوی احمدآبادی، حسن؛ شیطان در قرآن، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، ۱۳۷۳ش.
۲۵. مصطفوی، سید حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۴۱۷ق.
۲۶. نیشابوری، اسماعیل بن احمد؛ وجوه القرآن، دمشق، دار السقاء، ۱۹۹۶م.
۲۷. واعظ زاده خراسانی، محمد؛ المعجم فی فقه لغه القرآن و سرّ بلاغته، مشهد، بنیاد پژوهش های آستان قدس، ۱۴۱۹ق.
۲۸. هاکس؛ قاموس کتاب مقدس، تهران، اساطیر، ۱۳۷۷ش.
۱- در ادیان ابتدایی، توتم (totem) قبیله عبارت است از نشانی که از قبیله حمایت می کند. آن نشان ممکن است یک گونه حیوان، نبات یا جماد باشد. واژه «توتم» از زبان سرخ پوستان آمریکا آمده است. (توفیقی، /۱۳)
۲- به همین دلیل با شنیدن آیات قرآن اتهام شاعر بودن به پیامبر (ص) دادند و گفتند: شیطان بر او نازل شده و این سخنان را بدو القا می کند. قرآن می فرماید: (وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ*وَمَا یَنْبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ)(شعراء/۲۱۰-۲۱۱).
۳- شیطان در یهودیت و مسیحیت و اسلام بر مبدأ شرّ دلالت دارد. (صلواتی، ۵/۲۲۴۱)
۴- لازم به ذکر است که آنچه ما در این مجال بدان پرداختیم، صرفاً اثبات اصیل بودن واژه شیطان و عدم وام گیری مفهومی آن از ادیان دیگر است.
۵- در قرآن به طور مشخص به دو نوع شیطان اشاره شده است: شیاطین انسی و جنی؛ (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ)(انعام/۱۱۲)
در تفسیر این آیه اختلاف نظر وجود دارد و میان علما دو قول متفاوت مشهور است: قول اول آنکه شیاطین همگی فرزند ابلیس اند، ولی وی فرزندان خود را دو قسم نموده است: قسمتی را مأمور وسوسه بنی آدم ساخت و قسمت دیگر را مأمور وسوسه جن نمود، ازاین رو قسم اول شیاطین انس اند و قسم دوم شیاطین جن. قول دوم آن است که شیطان به طور عام به هر متمرد نافرمانی از جن و انس اطلاق می گردد، از همین رو پیامبر اکرم (ص) به ابوذر فرمود: «هل تعوذون بالله من شر الشیاطین الانس و الجن؟» ابوذر پرسید: مگر برای بنی آدم هم شیطان وجود دارد؟ فرمود: بلی، شیاطین انس شریرتر از شیاطین جن اند. (دهخدا، ۱۰/۱۴۷۰۶)
* دانشجوي دكتري دانشگاه قم